داستان ها و حکایت های آموزنده کوتاه و پرمعنا شهریور ۹۲
صیادى گنجشکى گرفت ، گنجشک گفت : مرا چکار
خواهى کرد ؟ گفت بکشم و بخورم. گفت : از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد
ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو می آموزم که برای تو بهتر از خوردن من
است. صیاد گفت : بگو. گنجشک گفت : یک سخن در دست تو بگویم و یکى آنوقت که
مرا رها کنى و یکى آنوقت که بر کوه نشینم !!!
صیاد گفت : اولی را بگو. گنجشک گفت : هرچه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور
؛ پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت : محال را هرگز باور مکن ،
پرید و بر سر کوه نشست و گفت : اى بدبخت اگر مرا می کشتى اندر شکم من دو
دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال که توانگر مى شدى و هرگز درویشى به تو
نمی رسید …
صیاد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت خورد و گفت باز از سومی بگو ؛
گنجشک گفت : تو آن دو سخن را فراموش کردى ، سومی را میخواهی چکار ؟ به تو
گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن ، بدان که پر و بال و گوشت
من ده مثقال نیست آنوقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد و
اگر هم بود حالا که از دست تو رفته ، غم خوردن چه فایده ؟
گنجشک این سخن گفت و پرید و این مَثَل براى آن گفته میشود که چون طمع پدید آید ، همه محالات باور شود !
داستان ها و حکایت های آموزنده کوتاه و پرمعنا
.
.
سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت : بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری ؟
او نوه اش را خیلی دوست میداشت ، گفت : حتما عزیزم ! حساب کرد ماهی ۵۰۰دلار
حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند پس شروع کرد به
خواندن کتاب های موفقیت ؛ در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود : قابلیت
هایتان را روی کاغذ بنویسید …
او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت : بابا بزرگ داری
چه کار می کنی ؟ پدربزرگ گفت : دارم کارهایی که بلدم را مینویسم ! پسرک گفت
: بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی !!! درست بود ؛ پیرمرد
پودرهایی را درست میکرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز میشد
…
او راهش را پیدا کرد ، پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما
صاحب آنجا قبول نکرد ، دومین رستوران نه ، سومین رستوران نه ، او به
۶۲۳رستوران مراجعه کرد و ششصد و بیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر
مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند !!!
امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد …
اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای
درب رستورانش نصب کند باید ۵۰هزار دلار به این شرکت پرداخت کند !!!
داستان ها و حکایت های آموزنده کوتاه و پرمعنا
.
.
روزی گاندی با قطار در حال مسافرت بود که به علت بی توجهی ، یک لنگه از کفش
های نو او که به تازگی خریده بود از قطار بیرون افتاد ؛ مسافران دیگر برای
او تاسف خوردند ولی گاندی بلافاصله لنگه دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت !
همه با تعجب به او نگاه کردند اما او با لبخندی رضایت بخش گفت : یک لنگه
کفش نو برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی
خوشحال خواهد شد !
خوشبختی یگانه چیزی است که می توانیم بی آنکه خود داشته باشیم ، دیگران را از آن برخوردار کنیم …
اس ام اس,اس ام اس جديد,اس ام اس 95,اس ام اس عاشقانه, اس ام اس غمگین,اس ام اس خاص,ترفند آهنگ پیشواز ایرانسل,کدآهنگ پیشواز,گالری عکس...